نیک آییننیک آیین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

نیک آیین عزیز، بچه جون بزرگ خاندان

بچه جون دو ساله

- دو سال پیش درست تو همین شب، حول و حوش ساعت 1 بامداد پسرو یعنی من به دنیا اومدم. این دو سال برای مامانی و بابایی سخت ولی پر از خاطره بود. تازه مامانی میگه پسرو انقدر شیرینه که اصلا سختی ها یادم نمیاد.یعنی واقعنی یادت نمیاد وقتی از بیمارستان برگشتیم، سه شبانه روز روی مبل نشستی و فقط به من شیر دادی. اون هم با شکم پاره و بدون اینکه حتی یک لحظه دراز بکشی؟ فکر می کردی خوابیدم تا می خواستی بذاریم تو گهواره جیغ های بنفش می کشیدم؟ پیش خودت می گفتی یعنی بازهم روزی میاد که نیم ساعت کامل بخوابم. بعد از سه روز که یه شیر حسابی و زیاد خوردم برای اولین بار یک ساعت خوابیدم و تو هم کنارم خوابت برد. هیچ وقت اونقدر عمیق خوابیده بودی؟ تازه بعد از اون ...
23 بهمن 1391

پسرو و ماشین لباسشویی

عشق شدید پسرو به انواع لوازم منزل بر کسی پوشیده نیست. یکی از این وسایل جناب لباسشویی هستند که هر جا و هر زمان باشه. پسرو ارادتش رو به ماشین لباسشویی نشون می ده. - نیک آیین، مامان جون، این چیه؟ - مشین ( با کسر میم و تشدید شین). - خوب، چی می ریزیم توش؟ - بودر. - دیگه چی؟ - نن نو ننه (nan- no- naneh) - آفرین. بعد دو شاخه اش رو یه چی می زنیم؟ - اک ( فتح الف) _ ماشین چه جوری کار می کنه؟ - اییی اییی اییی ایییژ.  
21 بهمن 1391

پسرو خیلی مهربون

یه اتفاقاتی تو راه مهد کودک می افته که فقط مهربونی بی حد و اندازه پسرو رو نشون می ده. مثلا از شانس مامانی یه رنو (انو، با کسر الف) تصادفی در خونه پارکه، یه دونه هم دم در مهد کودک. هر روز که داریم از مهد برمی گردیم، یه سری باید دم مهد سوگواری کنیم یه سری هم در خونه.  - اک، اک - آخی آره ، چراغش شکسته. تصادف کرده. صاحبش مواظب نبوده. بیچاره. - اک، اک - آها آره مامان، چراغ های اینوری سالمه. درسته. این طرفش تصادف نکرده. حالا بیا بریم مامان، دیر میشه. بابا میاد خونه می خوایم ناهار بخوریم. اما ، دور می زنیم می ریم پشت ماشین: - اک اک - اخی ، این چراغ های پشتشم که شکسته. دست نزن مامان شاید دردش بیاد. - اک اک - آره این طرفش س...
20 بهمن 1391

قصه نی نی

یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون، هیچ خدای دیگه ای خدای ما آدم ها نبود. روز و روزگاری توی یه شهر بزرگ توی یه خونه قشنگ یه مامانی و یه بایایی با هم دیگه زندگی می کردند. اون ها خیلی هم دیگه رو دوست داشتند. زندگی خوبی هم داشتند. دلشون یه بچه خوب و خوشگل می خواست. رفتند پیش خدا دعا کردند و از خدا خواستند که یه نی نی خوب و قشنگ بهشون بده.خدا هم دعاشون رو قبول کرد و یه نی نی کوچولو ریزه بادوم گذاشت تو شکم مامانی (ناف، من من) آره، نی نی کوچولو تو شکم مامانی هی بزرگ می شد شکم مامانی هم هی بزرگ می شد. نه ماه گذشت. مامانی دیگه نمی تونست راه بره، نمی تونست بشینه، حتی غذا هم نمی تونست بخوره از بس که نی نی کوچولو تو شکمش قلمبه شده بو...
20 بهمن 1391

دستور پخت نان

- نیک آیین، مامان، می خواهیم نون بپزیم اول چی می ریزیم تو دستگاه (نون پز)؟ - آرد - بعد چی می ریزیم؟ - آب - بعدش چی اضافه می کنیم؟ - شیر - آفرین، بعدش چی؟ - مامه ممی - درسته، مایه خمیر. بعد دو شاخه رو به چی می زنیم؟ - اک - آره دو شاخه رو می زنیم به برق. خوب، بعد نون پز چه جوری کار می کنه؟ - اییی ایییی ایییژ ( همراه با حرکات دورانی انگشت و دست) - خوب، بعد چی درست می شه؟ - هون - حالا نون رو با چی می خوریم؟ - کیه - دیگه چی؟ - منیر - دیگه ؟ - دایی - دیگه؟ - استل ..... این دستور پخت نان رو آقا نیک آیین از بیست و دو ماهگی یاد گرفت و به تدریج بهبود بخشید. الان دیگه کاملا حرفه ای عمل می کنه. ...
15 دی 1391